کبوترهاي آه...
خدا آنقدر ظلمت داد گيسوي سياهت را
که حتي خضر هم گم ميکند پيوسته راهت را
تو عصيان کردي و آن ميوه ي ممنوعه را خوردي
و من گردن گرفتم از ازل بار گناهت را
کدام آيينه رو دل از تو خواهد برد؟ حالي من_
خبر دارم که پر دادي کبوتر هاي آهت را
سپيد بخت بر گيسوي من برف زمستان شد
به آني پير ميگردد جوان بخت سياهت را
پلنگان بر فراز کوه امشب اشک مي بارند
که از غم هاله مي بينند گرد روي ماهت را
به روي پلکهايت لشکري از روم و چين ديدم
و لرزيدم هزاران بار انبوه سپاهت را
اگر تو راهزن باشي هزاران کاروان دل
تمنا مي نمايد غارت برق نگاهت را
نميدانم تويي يا ماه؟ يا خورشيد ؟ گردون هم
در اين آيينه حيران است ميزان شباهت را.
مهديه اميني
دوستان عزيزدر سفرهاي اخيرم به چند استان
از جمله خراسان و يزد متوجه شدم شاعر نماهايي اشعار مرا به اسم خودشان دربين دوستان شاعر خوانده اند
که من به طور سريالي براي شما عزيزان آن آثار را معرفي ميکنم...