• وبلاگ : قصر پاييزي
  • يادداشت : گيسوانت...
  • نظرات : 4 خصوصي ، 50 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    مسافر تازه از راه رسيده بود ، خسته بود ، جر عه اي آب نوشيد و همانجا خوابش برد ...

    (مسافر به اين اميد بود که سهمش را از زندگي به زودي بيابد .. )

    دخترک کوزه به سر به لب چشمه رسيد ، کوزه را از آب سيراب کرد و آوازي را سر داد :

    سواره مي رقصي در بادها

    و گيسوانت را مي ريزي

    به روي شانه درياها

    نشسته مي رقصي در آفتاب

    و گيسوانت بر خاک سايه مي ريزند

    کجاست خانه ات اي عشق ؟؟؟

    که من براي هميشه ... ... ... .

    از جا بلند شد و به طرف کلبه روانه شد ... از کنار مسافر عبور کرد نگاهي به او انداخت ، و به

    راه خود ادامه داد ...

    مسافر از خواب پريد ... خواب زيبايي ديده بود ، آهي کشيد و نگاه خسته اش به چشمه افتاد ،

    جرعه اي آب نوشيد ..

    و به دنبال سهم زندگي خود از چشمه هم عبور کرد ، رفت و رفت و رفت تا دور شد................