سلام...
به اشتياق نگاهش ز خود گسستم و رفتم كنار خاطره هايم كمي نشستم و رفتم كسي به لهجه عشق نخواند شعر سكوتم و چشم بر همه بدها دوباره بستم و رفتم براي آن كه دلم را به جنس عشق بسازم ميان آينه ها در خودم شكستم و رفتم و ردپاي نگاهش نماند در غم جاده به سمت و سوي حضورش ز بند رستم و رفتم ز راه اشك گذشتم به چشم عشق رسيدم و بر ضريح نگاهش دخيل بستم و رفتم....