يك شب آخر دامن آه سحر خواهد گرفت
داد خود از آن مه بيداد گر خواهم گرفت
چشم گريان را به طوفان بلا خواهم سپرد
نوك مژگان را به خو ناب جگر خواهم گرفت
نعره ها خواهم زد و در بحر و بر خواهم فتاد
شعله ها خواهم شد و در خشك و تر خواهم گرفت
انتقامم را ز زلفش مو به مو خواهم كشيد
آرزويم را ز لعلش سر به سر خواهم گرفت
يا به زندان فراقش بي نشان خواهم شدن
يا گريبان وصالش بي خبر خواهم گرفت
يا به حاجت در برش دست طلب خواهم گشاد
يا به حجت آستين بر چشم تر خواهم گرفت
گر نخواهد داد من امروز داد آن شاه حسن
دامنش فردا به نزد دادگر خواهم گرفت
باز اگر بر منظرش روزي نظر خواهم فكند
كام چندين ساله را از يك نظر خواهم گرفت
يا سرو پاي مرا در خاك و خون خواهد كشيد
يا بر دوش ورا در سيم و زر خواهم گرفت
گر فروغي ماه من برقع زرو خواهد فكند
صد هزاران عيب بر شمس و قمر خواهم گرفت