به زمين مي زني و مي شکنيعاقبت شيشهء اميدي راسخت مغروري و مي سازي سرددر دلي آتش جاويدي را ديدمت واي چه ديداري اين چه ديدار دل آزاري بود بي گمان برده اي از ياد آن عهد که مرا با تو سر و کاري بودديدمت واي چه ديدارينه نگاهي نه لب پرنوشينه شرار نفس پر هوسينه فشار بدن و آغوشياين چه عشقي است که در دل دارم؟من از اين عشق چه حاصل دارم؟
اگر ماه بودم به هر جاکه بودم سراغ تو را از خدا مي گرفتم
وگر سنگ بودم به هر جاکه بودم سر رهگذار تو جا مي گرفتم اگر ماه بودي به صد ناز شايد شبي روي بام من مي نشستي
وگر سنگ بودي به هر جاکه بودم مرا مي شکستي مرا مي شکستي
سلام و درود بسيار بر تو اي يار هميشگي خوب بيدييييييي
خوب مرسي كه به كلبه خرابه من امدي و راستي با اجازت من اين اهنگه كه اينجا گذشتي چون خيلي خوشم امد برداشتمت
و اگه دوست داري لينك كنيم نظرت رو بهم بگو باشه مرسي
سلام دوست عزيزاميدوارم حالتون خوب باشه اول در مورد شعر فرهاد مي گم:خيلي قشنگ بود.
من شعرهاشو خيلي دوست دارم.و در مورد متن سراپا ظلمت:نميدونم چي بگم ولي ميدونم که استعداد بالايي دارين وبايد اين استعداد رو پرورش بدين(در امر شعر گفتنموفق باشي/يا حق
درود بر شما،
نکات ارزنده اي را خاطرنشان کريديد...
تنها آغوشي و گرم و دستي محبت... زخمهايم را شفا ميدادند و اكنون اينگونه نبودم... خداي من خداي من چرا مرا...
شعر زيبايي بود
به وبلاگ من سري هم بزنيد، نوشته اي پيرامون: "حدا محبت است."
من ايمان دارم که اگر خدايي باشد، او چيزي جز محبت نيست!
بدرود باشيد
شعر جالب و زيبايي بود بابا شاعر.
ميتونم باهات تماس بگيرم اگر اين اجازه رو دارم بهم جواب بده ممنون ميشم. به اميد شعرهاي زيباتر
سلام
بس كه زيبا بود.....
تا سلامي ديگر بدرود
سلام.
جستجو نكن زندگي را كه اين گم شده سهم من و تو نيست
دير زماني است خورشيد را از من گرفته اند
چشمانم ديگر طلوع را نخواهد ديد.
مهربان نوشته ات بسيار زيبا بود.موفق باشي
در پناه خداي ياس و احساس
سلام ...
ممنونم كه به وبلاگ من سر زدي...
قلمت به دل مي شينه بهت تبريك مي گم دوست من!
من در اولين فرصت لينكت مي كنم!
تو هم اگه...دوست داشتي لينك كن!
دوستار شما...
*ساينا* در گذر تنهايي
قطره را پرسيدند آرزويت چيست؟گفت به هم پيوستن و جويبار شدن….جويبار رو پرسيدند آرزويت چيست؟گفت به هم پيوستن و رود شدن ........رود را پرسيدند آرزويت چيست؟گفت به دريا پيوستن و دريا شدن...........دريا را پرسيدند آرزويت چيست؟گفت هيچ!…ولي كاش قطره شبنمي بودم در كنار گلي بيخبر از همه جا………