این صفحه ی سپید
که قطره های ممتد خون را بر می تابد
آخرین دستمال...
نمیدانم این لحظه های سرخ
این پریود طولانی
که کلمات را در اطاق انتظار مثله میکند...
شاید این خودکار...
شاید این روان نویس
که با تمام غریزه مشتعل است
از پس گیره های پستان بند شایعات بر می آید ! ...
هنوز قطره های خون
صفحه را شکوفه ریز میکند
اکنون اطاق برهنه است
نه عرق گیری در کار است
نه پیژامه ای
اندام های محرک عاصی
اندام های موزون خشن
مردانگی ها را به آینه برده اند...
جشنی در کار نیست
تخت خواب
تحمل پیامبری را به یاد می آورد
که کوه بر دوش میکشد
جشنی در کار نیست
فقط یاخته ها و بافته ها
به باروری می اندیشند
به شکوفایی و جریان چیزی مثل تخمک
چیزی مثل اسپرم
وقاحت در دیدگاه است
در کلام نیست
واقعیت این است که
این پریود بسیار طولانی شده است
و اطاقِ انتظار ،
بیش ازین هیاهوی کلمات مذکر را بر نمی تابد