آی الهه عشق
آی مظهر زیبایی
منظومه ی پریشانی های بلند...
هجوم آورده گیسوان ظلمانی ات
بر افق های سپید گون شعر من
از نهایت های دور
تا بی نهایت های نزدیک
رنسانسی دیگر است
تاریخی از تفاخر...
پیچیده بر ابهام
لغزنده بر گونه هایت...
لشکریان گرد آمده بر پلکهایت
چونان
سماعی که در جنبش است
صوفیانی خرقه نشین را
دف زننده بر حلقه های خورشید
و چشمهایت
وامدار ازلیت اتفاق ها
رقصیده در صحن ها و صحنه ها
ابروانت
شمشیر آخته بر فتنه های هیز
بینی ت به نازکای معجزه می ماند
در امتداد استوایی ترین اقمار
لبهایت
دوزخی ست بر مومنان گیاه خوار
بوسه خواهان غریزه و تمایل
و شیرین
چونان عسلی که با پرنده همبستر شده
تا پرواز چسبناک آهنگ احساس های مجهول...
و دهانت
پر شده از رشته کوههایی مردف
سپید ، چونان خنده ی نوزادان
و زمین
با حلقه هایی مملو از تماشا
پرچ شده بر تخته بند شانه ات
به راستی سینه ات
لایدرک و لا یوصف
چونان عطر خوشه های سنبل
و شمیم لبیک پرنده به باران
و پستان هایت
در خلوت آخرین حصار
درنده
چونان گرگ که دندان آخته بر بره های پرهیز...
به بال پروانگان میماند
دستانت
روییده بر لطافت شانه هایت
ریشه کرده در سخاوت خاک تا ساقه هایی نازک
پاهایی ابریشمین...
معجزات سرخ
بوسه هایت
به اثبات رسیده در جادوی چشمانت
در شعبده ای ازین دست
که خورشید را به احتراق میکشد
و ماه را به استراحت می فرستد
و هزاران بار مقبول تر است
وضویی که با اشک بلورین تو
و نمازی که به روشنی تبلور
در ذهن شفاف آینگی...
و گوشواره هایت
جهانی ست که کهکشان ها را متلاطم میکند
در حلقه های اسرار آمیز پیرامون
به صور اسرافیل می ماند
ضربان قلبت
که هزار بار میمیرانی و زنده میکنی
مومنان را در برزخ امیدواری
در شب گیسوانت
در یلدایی ازین دست
روز و شب
عموما در تحرک چشمانت آغاز می شوند
کمرت به نخی ابریشمین می ماند
تافته بر خیال شاعران
و ران هایت
ماهیان لغزنده
شنا کننده د رامواج زلزله
در گرماگرم آغوشت
یخ میبندد دستانم
در آفرینشت
زمین به حال توقف
و لامکان فروریخته بر خاطره مبهمی از مکان
و چه هیجانی بالاتر ازین
خیره شدن به جهانی چونان تو
جهانی دیگر گون و کشف ناشدنی...
هجوم آورده گیسوان ظلمانی ات
بر افق های سپید گون شعر
از نهایت های دور
تا بی نهایت های نزدیک
آی الهه عشق
آی مظهر زیبایی
منظومه ی پریشانی های پیرامون