که قانون می نگاشت
قانونی که...
به وسوسه ای که خنده را...
به وسوسه ای که گفتگوی تمدن ها را...
به وسوسه ای که نیاز تعفن زده را...
که قانون می نگاشت
بی آنکه شیشه هایی را فکر کند
که بی قانون...
و افول ادیانی که با سفسطه واژگون
و حقیقتی که با حقیقتی دیگر نفی و مدفون
که قانون می نگاشت
بی آنکه بوی نجابت را لمس کند
که حریق آمیزش جامعه را
بلوغ نارس دخترکی
به میزگرد جنسی فروید می نشست
که قانون می نگاشت
و ای کاش ننگ بشری
خود آبستن فاجعه را یکبار زایمان میکرد
که قانون مینگاشت
قانون بی قاعدگی را
که فقط فقر را می بلعید
و فقط و فقط
هوسبازانی که برای قانونش می رقصیدند
کل میکشیدند
و رنگ ماتیکی سرخ پشت قلمش...
که قانون می نگاشت
که هزاران سزار را
در کلئوپاترا
به انعقاد نطفه می انگیخت
که قانون می نگاشت
عدالتی را که بر غم وسعت بی انتهایش
در واژگیش اسیر
و هنوز هم سیاستی را قانون می نگاشت
که ملجم هایی درو به ابن می نشستند
بی آنکه عدل را ترحمی کند
که قانون می نگاشت
و عجیب که کلاغانی را طرفدار
که از همبستریشان جغد هایی لذت میبردند
و جیغ ؛ خنده های هوسناک
که آتش را به ذهن جنگل بشارت میداد
که قانون می نگاشت
و هنوز زمانی را می سنجید
که پتک ها مرده بودند
و اندیشه ای سخن نگفته بود...
که قانون می نگاشت
که قانون می نگاشت
که؟؟؟ قانون می نگاشت؟